ويژه‌نامه‌ها
منشور ولايت
سخنان رهبر انقلاب در ديدار با جمعى از نخبگان حوزه‌ علميه‌ قم
13/9/1374
 
بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيمو الحمدللَّه ربّ العالمين. والصّلاة والسّلام على سيدالانبياء و المرسلين. سيدنا و نبينا ابى القاسم محمّد و اله الاطيبين الاطهرين المنتجبين. سيما بقيةاللَّه فى الارضين.
جلسه‌ى بسيار بزرگ و مهم و به ياد ماندنى‌اى است. اركان و اعيانِ بزرگترين حوزه‌ى علميه‌ى شيعه، مجتمع شده‌اند و فضلا و نخبگان و برجستگانِ شاغل در اين حوزه‌ى مباركه، تشريف آورده‌اند تا من كه افتخار دارم طلبه‌ى اين حوزه و جزو آحاد شما برادران عزيز و طلاّب اين مدرسه‌ى عظيم الشّأن هستم، عرايض خود را كه عمدتاً هم در اطراف همين حوزه‌ى مباركه است، مطرح كنم.
در انتخابِ مطلب دچار ترديد نشدم. حرف براى گفتن هست؛ ولى آنچه كه من ترجيح دادم مطرح شود و از اين فرصت مغتنم استفاده كنم، سخنى است كه به اعتقاد من، اهمّ و اقدم و اولى از هر سخنى در چنين محفلى است و آن،سخن، درباره‌ى حوزه‌ى علميه و جامعه‌ى روحانيت و پايگاه رفيع علمى و دينى و تبليغى و هدايتى‌اى است كه به دست بندگان بزرگ و صالحى در اين نقطه بنا شده است. لذا بحث من درباره‌ى حال و آينده‌ى حوزه است.
حوزه‌ى علميه‌ى قم كه ما امروز نام آن را با افتخار و تعظيم و تجليل مى‌بريم، در واقع مصطفى و مستحصل حوزه هاى شيعه در طول تاريخ حوزه‌هاست. يعنى از اواخر قرن دوم و حدّاقل اوايل قرن سوم هجرى كه مراكزى به عنوان حوزه‌ى علميه درست شده است، حوزه‌ى قم در دوران ائّمه‌ى ثلاثه‌ى اخير (حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى عليهم السّلام) كه دوران قميين است، يك حوزه‌ى علميه به معناى حقيقى كلمه است كه در آن، درس و بحث و جمع و تدوين و اشاعه و نشر و استادى و شاگردى به چشم مى‌خورد. با اين حال، از اجتماعات صحابه و محدّثين و حَمَله‌ى علم در اطراف ائّمه عليهم السّلام در شهرهايى مثل مدينه و كوفه و... مى‌گذريم و نمى‌خواهيم اصطلاح حوزه‌ى علميه را بر اين مراكز اطلاق كنيم.
بنابراين، شايد قديميترين حوزه هاى علميه‌ى ما، همين قمِ قميين است كه در آن، آثار بزرگانى مثل اشعريين و آل بابويه و ديگران، تا امروز باقى است. البته بعد از آن، حوزه‌ى علميه با اين عظمت باقى نمانده است و به اكناف ديگرى از عالم، مثل شرق دنياى اسلام و ماوراءالنّهر و شرق خراسان منتقل شده است و رجالى مثل «شيخ عياشى»، «شيخ كشّى» و سمرقنديين و نساييين و ديگر اسمهايى كه ما آنها را در زمره‌ى محدّثين و روات و مؤلّفين مى‌شناسيم، در آن به سر برده‌اند. همچنين به حوزه‌ى بغداد بايد اشاره كردكه حوزه‌ى «شيخ مفيد» و بعد از او، «سيد مرتضى» و «شيخ طوسى» (عليهم‌الرّحمةوالرضوان) است و نيز حوزه‌ى نجف كه با هجرت «شيخ طوسى» به اين شهر در حدود سال 450 يا 448 يا 449 و تشكيل مركزى به نام حوزه‌ى علميه‌ى فقاهت و حديث و ديگر علوم اسلامى،رونقى ميگيرد و مقطع مهمّى به‌وجود مى‌آيد.
بعداً حوزه‌ى علميه‌ى شيعه در شامات و طرابلس و حلب و سپس در حلّه تشكيل مى‌شود كه بزرگان فقهاى حلّىِ ما، اسمشان در تاريخ و آثارشان در كتابخانه‌هاى عظيم فقاهت شيعه محفوظ و موجود است و اين روند ادامه پيدا مى‌كند تا زمانى كه سلطنت صفويه در ايران تشكيل مى‌شود و مقطعى عظيم به وجود مى‌آيد.
على‌رغم كسانى كه سعى كردند صفويه را ضّد شيعه و اسلام و مفاهيم و ارزشهاى دينى معرفى كنند، سلاطين صفويه با همه‌ى بديهايى كه در جانب حكومت و شخصيتهاى خودشان داشتند، حركتهاى بزرگِ ماندگارِ فراموش نشدنى‌اى انجام دادند كه يكى از آنها گسترش حوزه‌هاىِ علمى شيعه است كه در آن وقت، حوزه‌ى علميه‌ى اصفهان و خراسان و قم و نجف و بقيه‌ى مناطق، به بركت آنها آباد شد كه اگر كسى وارد مطالعه شود، شگفتيهاى عظيمى را خواهد ديد. اگر شما تا قبل از دوران صفويه، فقهاى شيعه را نگاه كنيد، تعداد ايرانيان انگشت شمار است؛ امّا بعد از صفويه، هر كدام از بزرگان علما را كه نگاه كنيد شايد نود درصد آنان فقهاى ايرانى هستند.
بعد از اين دوره، اوج حوزه‌ى نجف و كربلا و حضور تلامذه‌ى مرحوم «وحيد بهبهانى» و سپس «شيخ» و «صاحب جواهر» و تلامذه‌ى اين بزرگواران تا دوره‌ى اخير است. بعد مركزيت عظماى حوزه‌ى فقاهت به وسيله‌ى مرحوم «آيةاللَّه حايرى» و بعد مرحوم «آيةاللَّه بروجردى»، باز به قم منتقل مى‌شود و تا امروز ادامه دارد. اين حوزه، محصول اين سير تاريخى و نتيجه و مستحصل و زبده گُزينِ همه‌ى اين حركت عظيم علمى است كه با مهاجرت و تحقيق و علم، همراه بوده است و امروز در اختيار شماست.
حوزه هاى علميه، موضوع يك بحث تاريخى و علمىِ بسيار مهمّى است كه بجاست كسانى از فضلاى حوزه و بزرگانى از اهل نظر، به اين مسأله به شكل متقن و محقَّقى بپردازند كه مى‌بينم بحمداللَّه به اين مسائل پرداخته مى‌شود.
ما امروز در قبال چنين حوزه‌اى كه ميراث دوازده قرن است، وظيفه داريم. من به سه وظيفه در كنار هم اشاره مى‌كنم كه اينها از بديهيات است و استدلال و بحث نمى‌خواهد : اوّل حفظ. دوّم ترميم. سوّم بالندگى و رشد دادن و تنميه و پيش بردن.
حفظِ حوزه، بحمداللَّه حاصل است و نسبت به گذشته كمّاً و كيفاً افزايش پيدا كرده است. فى الجمله، در اين جاى ترديد نيست؛ ليكن ترميم قدرى دقيقتر و سخت تر است و از آن سخت‌تر، بالندگى و رشد دادن و پيش بردن است. كفايت نمى‌كند كه شما فقط ميراث گذشتگان را نگه داريد و به آيندگان تحويل دهيد؛ چون نفس توقّف در چنين قضيه‌اى، عقبگرد است.
ترميم يعنى چه؟ يعنى پس از ثلمه‌ى حاصل از فقدانها، حوزه عناصرى را تربيت كند تا موجودىِ فعلى، جايگزين آنها باشد و نيز پس از اِندراسِ مفاهيم منسوخ، مفاهيمى بيافريند كه جايگزين مفاهيم مندرس و كهنه شده باشد. مفاهيم، كهنه مى‌شوند و نشاط و شادابى را بتدريج و با مرور زمان، از دست مى‌دهند. بايد بعد از آن‌كه فكرى به خاطر ورود انظار و دقّتهاى گوناگون بر آن، به مرور زمان دچار خدشه شد و از استحكام اوّليه افتاد، جاى آن مفاهيم نويى گذاشته شود.
اين، كفايت نمى‌كند كه ما - فرضاً - در علم اصول، كتاب صاحب فصول (رحمةاللَّه عليه) يا صاحب قوانين را نگاه كنيم و بسيارى از مباحث آن را منسوخ به حساب آوريم؛- همچنان كه اين گونه هم هست. حالا كدام فاضل و ملاّ و اصولىِ بحّاثى است كه در طول تأمّلات اصولى خود، نسبت به كتاب فصول يا به بسيارى از ابواب قوانين، احساس احتياج كند؟ آنها كهنه‌اند و بسيارى از آن حرفها از رونق و بها افتاده و بهتر از آنها وارد بازار شده است. پس، مفاهيم منسوخ مى‌شوند. در همه‌ى علوم، چنين چيزهايى هست. براى پركردن خلأ حرفها و مباحث و مسائل منسوخ، بايد مباحث جديدى مطرح شود و فضاى ذهنى در هر علمى، از لحاظ حجم مفاهيم ذهنىِ لازم، به كمال برسد. اين، ترميم است كه تلاش و فعّاليت زيادى لازم دارد.
از آن مهمتر، مسأله‌ى بالندگى است. بالندگى به معناى پيشرفت و يك قدم جلو رفتن و آفاق تازه‌اى را كشف كردن است. بالندگى به اين نيست كه ما در يك بحث، دقّت بيشترى به خرج دهيم. فرض كنيد مسأله‌اى را ملاّى قرن ششم به گونه‌اى استدلال مى‌كرد؛ ما امروز دقّت بيشترى به خرج دهيم و بعضى از استدلالهاى او را تحكيم و بعضى را رد كنيم و مسأله را از آب درآوريم. كار، فقط اين نيست؛ بلكه باز شدن آفاق نويى - هم در خودِ علم؛ يعنى فقاهت و هم در محصولِ علم؛ يعنى مباحث فقهى - است. اصول و كلام و ديگر مباحث نيز همين‌طور است. اين، به حيات احتياج دارد.
حوزه هاى علميه، وقتى مى‌توانند خود را ترميم كنند و رشد و بالندگى يابند كه زنده باشند. حوزه‌ى مرده، قادر به چنين كارى نيست. واقعيتهاى بشرى، مثل خود انسانند و حيات و مرگ و ضعف و قوّت و بيمارى و صحّت دارند. حوزه‌ى علميه نيز همين‌طور است. حوزه‌ى بيمار و سالم و ضعيف و قوى و زنده و مرده، وجود دارد. حوزه بايد زنده و سالم و قوى باشد تا بتواند رشد كند و آفاق جديدى را بگشايد و منطقه‌ى جديدى را در اختيار مستفيدين از فوايد خود قرار دهد.
وقتى سابقه‌ى حوزه‌ى علميه‌ى قم را توضيح مى‌دهيم، نمى‌خواهيم فقط بگوييم از لحاظ زمانى و تاريخى، آنها سَلَف اين حوزه‌اند؛ بلكه از لحاظ محتوايى نيز همين‌طور است. تحقيقاتِ «شيخ طوسى» و بعد ابداعات «ابن‌ادريس» و «محقّق حلّى» و آن فعّاليت فقهى وسيع «علاّمه» و ديگر كارهايى كه ديگران كردند، امروز همه در اين حوزه متبلور است. هر كسى در طول اين دوازده قرن، در فقه و اصول، فعّاليتى كرده و هنرى را بروز داده است، امروز در درس و بحث و تأليف و كتابِ اين حوزه‌ى علميه متبلور است.
حوزه‌اى كه اين، سابقه و ريشه و شجره و نسب علمى آن است، الان در چه وضعى است؟ اين، آن چيزى است كه ما بايد دائماً به آن بپردازيم. واقعاً اگر كسى به سرنوشت اسلام و مسلمين علاقه‌مند است، بايد به اين قضيه بپردازد. اين، از آن قضايايى نيست كه بشود آن را به دستِ اِهمال سپرد و بگوييم حالا چه كار داريم. نه؛ اين از آن مسائلى نيست كه بشود گفت چه كار داريم! هم شما آقايانى كه خودتان از بزرگان و اعاظم و فضلا و طلاّب اين‌جا هستيد بايد به اين موضوع فكر كنيد و هم هر طلبه‌اى كه در هر گوشه‌اى از اين دنياى بزرگ، خودش را وامدار اين‌جا مى‌داند و دوش خود را زير بار منّت اين حوزه‌ى بزرگ مى‌بيند و هم هر مسلمانى كه از بركات اين حوزه استفاده كرده است يا مى‌خواهد بكند؛ بايد به اين موضوع فكر كند.
البته اگر غير روحانى به اين قضيه فكر كند، راه به جايى نخواهد برد؛ همچنان كه اگر كارِ كارستانى بخواهد انجام گيرد،بايد در خود اين حوزه انجام گيرد. كار بزرگ و اساسى و ريشه‌اى و موفّق، كارى است كه شما در اين حوزه بكنيد. حال ممكن است هوادارانى هم - امثال من - در بيرون داشته باشيد كه اينها هم بايد از شما پشتيبانى كنند و كمك كارتان باشند. درعين‌حال، كار را خود حوزه بايد انجام دهد. لذا ما از اوّل بحث تا اين‌جا و از اين‌جا تا آخر، همواره بر روى ترميم حوزه و ساختن آن توسّط خودش، تكيه مى‌كنيم. ديگرى از بيرون نمى‌تواند اين كار را بكند.
امروز، حوزه چگونه است؟ فردا چگونه خواهد بود و يا چگونه بايد باشد؟ امروز، حوزه نسبت به گذشته خيلى پيشرفت كرده است و هيچ كس نمى‌تواند اين حقيقت را منكر شود. يعنى اگر ما قدر مطلق را حساب كنيم، قابل مقايسه با گذشته نيست. همان‌طور كه حضرت «آيةاللَّه مشكينى» فرمودند، اين حوزه كمّاً و كيفاً پيش رفته است. آن روز، چهار صد نفر طلبه داشت، ولى امروز هزاران طلبه و فاضل مشغول تحصيلند. فضلاى امروز از فضلاى آن روز كمتر نيستند. بعضى از طلاّبِ امروز از طلاّبِ آن روز كم شوقتر نيستند. كارى كه فضلا و طلاّبِ امروز مى‌كنند، بعضى اوقات دهها برابر كارى كه آن روز طلاّب و فضلا مى‌كردند، اهميت عملى و بعضاً علمى دارد.
كسى نمى‌تواند بگويد كه حوزه دچار عقبگرد است؛ نه. از اين جهتى كه بررسى مى‌كنيم، حوزه پيشرفت كرده است. حرفهاى گذشتگان هم دست علماى امروز است. امروز، اين كتاب مكاسبى كه شما مى‌خوانيد، درس خارج «شيخ» است. عاليترين تحقيقات «شيخ»، همينهاست. كفايه‌اى كه شما مى‌خوانيد، اوج افكار اصولى «محقّق خراسانى» است. اگر امروز طلبه‌ى كفايه خوان ما، كفايه را كه مى‌خواند آن را بفهمد، مثل اكابر شاگردان «آخوند» كه آن روز آن حرفها را بلد شدند، فهميده است. منتها بايد بداند كه امروز پلّه‌ى آخر نيست؛ ولى آن روز، پلّه‌ى آخر بود. بنابراين، حوزه در فقه و اصول و در كار حوزه‌اىِ كمّى و در تبليغات و گسترش خود و توسعه در اطراف عالم و مسؤوليتهايى كه بر عهده گرفته است، با گذشته تفاوت زيادى دارد و پيشرفت زيادى كرده است.
امّا از لحاظ يك ديدگاه ديگر، حوزه دو اشكال اساسى دارد كه يكى از آنها حتماً در گذشته نبوده و متعلّق به امروز است و ديگرى هم به احتمال زياد، اين گونه است. امّا اشكالى كه حوزه‌ى ما، ديروز آن را نداشت و امروز دارد، اين است كه حوزه‌ى ديروز از دنياى زمان خود عقبتر نبود؛ بلكه جلوتر هم بود.
شما نگاه كنيد در آن روز علماى ما چقدر محصول علمى و فقهى و كلامى براى مردمِ زمان خودشان دارند. همان عدّه‌ى كمى كه در گذشته بودند، كارهاى بزرگى انجام دادند. اگر در نيشابور يا بلخ يا هرات يا طوس كه اقصى نقاط دنياى اسلام نسبت به بغدادِ آن روز بود، چند نفر شيعه زندگى مى‌كردند و سؤال فقهى يا كلامى داشتند، «شيخ مفيد» آنان را از بغداد هدايت و راهنمايى مى‌كرد. يعنى «شيخ مفيد» از زمان خودش عقب نبود.
يا در زمان «شيخ طوسى»، اگر دشمنِ مكتبِ اهل بيت مى‌گفت : «أن لا مصنَّفَ لكم»؛ شما كتاب و تصنيف نداريد، «شيخ طوسى» خودش به تنهايى وارد ميدان مى‌شد و بزرگترين كتاب رجالى را تلخيص مى‌كرد و اختصاصاً يك كتاب و فهرست رجالى ديگر مى‌نوشت. يعنى بدون معطّلى، رجال «كشّى» را تلخيص كرد، رجال خود را نوشت و فهرست «شيخ» را هم نگاشت!
هنوز پاسخ در خانه‌ى اشكال كننده بود كه مى‌گفت فقه نداريد؛ ناگهان يك كتاب عظيم پرفرع پر تحقيق - به حسب سطح تحقيق آن روز - مبسوط از آب در مى‌آمد. اگر «محمدبن زكرياى رازى»، چهار كلمه‌ى الحادى بر زبانش جارى مى‌شد، فوراً «سيد مرتضاى رازى» در ردّ او كتاب مى‌نوشت و نمى‌گذاشت حرف او بى‌جواب بماند. اگر فلان نويسنده‌ى معاند اهل بيت، كتابى مى‌نوشت و حقايق و اعمال شيعه را مسخره مى‌كرد، بلافاصله «عبدالجليل رازى قزوينى» حقّش را كف دستش مى‌گذاشت و كتاب «النقض» را مى‌نوشت. بنابراين، هركسى كه در زمينه‌هاى فقهى و كلامى - بخصوص - چيزى به شيعه مى‌گفت، شيعه با قدرت و قوت، به زبان علمى به او جواب مى‌داد و سخن تلخِ رقيب و حريف و معاند را به خانه نمى‌برد.
تا اواخر هم وضعيت اين گونه بوده است. در هند يك نفر پيدا شد و كتاب «تحفه‌ى اثنى عشريه» را كه بر ضدّ و ذّم شيعه و در قدح اهل بيت است، نوشت. «سيد حامد حسين»، كتاب «عبقاتِ» به آن عظمت را در جوابش نگاشت و آن‌طور كه به نظرم مى‌رسد، شايد حدود ده ردّ بر كتاب «تحفه‌ى اثنى عشريه» نوشته شده است.
من فهرستى را نگاه مى‌كردم كه متعلّق به كتب علماى هندىِ شيعه بود كه البته بزرگان و اَعلام درجه‌ى يك هم در ميان آنان بودند. به نظرم ده ردّ و شايد هم بيشتر عليه اين كتاب نوشتند. بنابراين، حوزه هاى علميه از زمان خودشان عقب نبودند. يك نفر پيدا مى‌شد حرفى را در يك كتاب خطّى مى‌زد و يك نسخه مى‌نوشت و ديگرى پخش مى‌كرد و ديگرى مى‌خواند و چهار نفر در طول زمان از آن مطّلع مى‌شدند؛ عالم شيعه هم برمى‌داشت همين كار را عيناً جواب مى‌داد و گاهى تندتر و سريعتر و بهتر از او اقدام مى‌كرد و عقب نمى‌ماند.
تا زمان «شهيد اوّل» كتب فقهى ما غالباً متضمّن آراى فقهاى اهل سنّت - مثل كتب «علاّمه» و «فخرالمحقّقين» - هم بوده است؛ ولى بعد از آن زمان، كتب شيعه غالباً ديگر آراى اهل سنّت را ذكر نمى‌كنند. وقتى شما نگاه مى‌كنيد، مى‌بينيد كه در آن كتابها، رأى فقهاى اهل سنّت، با اَدلّه‌ى متعدّد جواب گفته شده است. فقط كتاب «خلاف» را نگاه نكنيد كه «شيخ طوسى» در آن‌جا فقط به اجماع تمسّك كرده است. غالباً استدلالهاى محكمِ كتب «علاّمه» و ديگران و نيز كتاب خودِ«شيخ»، مبسوط است.
اما امروز، اين گونه نيست. امروز، حوزه‌ى علميه از زمان خودش خيلى عقب است. حساب يك ذرّه و دو ذرّه نيست. مثل اين است كه دو نفر سوار بر اسب، در وادى اى همراه يكديگر بروند و يكى اسبش از ديگرى تندروتر باشد و آن‌كه اسبش كندروتر است، بعداً به اتومبيل دست پيدا كند. طبيعى است آن‌كه اسبش تندروتر است، به گرد او هم نمى‌رسد. الان وضعيت اين گونه است. در حال حاضر، امواج فقه و فلسفه و كلام و حقوق، دنيا را فرا گرفته است. ما وقتى به خودمان برگرديم، خيلى فاصله داريم.
حتّى در «اخلاق» هم اين گونه است. يكى از اَعلام حوزه (عَظم‌اللَّه بقائه) - كه الان در اين‌جا تشريف دارند - چند سال قبل از اين، سفرى به انگلستان كرده بودند و در آن‌جا كتابخانه‌اى را ديده بودند. به من فرمودند: «يك طبقه از اين كتابخانه، كتب اخلاقى بود كه فرنگيها در چند سالِ اخير نوشته‌اند»! در آن چند سال، حوزه‌ى علميه‌ى قم، چند كتاب اخلاق بيرون داده بود؟ يك هزارم آن؟ يك ده هزارم آن؟ گمانم هنوز هم كمتر از اين مقدار است! اين تازه اخلاق است كه مى‌دانيد غرب با اخلاق، چندان سرآشتى ندارد. البته كتب اخلاقى آنها بيشتر، فلسفه‌ى اخلاق و ردّ اخلاق و بيان اخلاقِ غيرمعنوى و اخلاق مادّى است. ما بعد از «معراج السعادة» و «جامع السعادات»، در حوزه هايمان، چه كتابى نوشتيم؟ البته بعدها در چند سال اخير، چند كتاب اخلاق نوشته شده است؛ چيزى كه بشود به عنوان يك كتاب علمى ارائه كرد.
عين همين قضيه در «حقوق» هم مشاهده مى‌شود. شما ببينيد چقدر در باب حقوق مدنى، حقوق جزا و انواع و اقسام مباحث حقوقى، تحقيقات گوناگون شده است. اين كار، هم در غرب و هم در دنياى اسلامِ غيرشيعه شده است. ما در اين زمينه ها انصافاً بايد بگويم خيلى عقبيم. حال، اين رشته‌ى تخصّصى ماست و بيشترِ تخصّصِ حوزه‌ها تقريباً فقه است.
چقدر در زمينه‌ى فلسفه و كلام و كلامِ جديد و فلسفه‌ى دين و مباحث دين شناسى و ساير زمينه‌ها، مطلب نوشته‌اند و چقدر كار كرده‌اند! ممكن است همه‌ى اينها هم غلط باشد؛ اما بالاخره يك متاع فكر و موج فكرى است كه بخشى از فضاى ذهن جامعه را اشغال خواهد كرد. شما در حال حاضر كجاييد؟ چطور مى‌خواهيد با اينها مقابله كنيد؟ كجاست آن «عبدالجليل رازى قزوينى» كه «النقضِ» مناسب اين زمان را هم بنويسد و نه يك كتاب، بلكه ده هزار كتاب در اين زمينه ها نوشته شود.
امروز دنيا، دنياى امواج است. با امواج و رايانه، همه‌ى مفاهيم از اين طرف به آن طرفِ دنيا منتقل مى‌شود. الان دورترين كتابخانه‌هاى دنيا مى‌توانند در ظرف مدّت پنچ دقيقه، مطالب كتابى را كه در كتابخانه‌ى كنگره‌ى امريكاست، روى صفحه‌ى كاغذ خود چاپ كنند! اين گونه، مطالب منتقل مى‌شود. ما از اين دنيا عقبيم؛ ديگر چرا اين را منكر شويم!؟ اين يك عيب قطعى است كه حوزه‌ى امروز ما، آن را دارد.
عيب دوم كه احتمال مى‌دهم اين عيب هم مخصوصِ ما باشد و در گذشته نبوده است، اين است كه از موجودى انسانى كنونى حوزه، استفاده‌ى بهينه نمى‌شود. همين حالا در همين حوزه‌ى علميه‌ى قم، هزاران استعداد برجسته و طلاّب فاضل و جوانان خوب وجود دارد كه اگر اندكى به آنان توجّه شود و در جاى خود قرار گيرند و كار بايسته‌اى از آنان خواسته شود و از تضييع وقتشان به زوايد، جلوگيرى شود، هر كدامشان خواهند توانست بخشى از اين خلأ را پر كنند.
البته اين عيب، زمانِ ما هم بود. آن زمان كه ما ساكن حوزه بوديم، همين عيب وجود داشت؛ اما احتمال مى‌دهم كه در گذشته ها اين گونه نبوده است. مثلاً «علاّمه‌ى حلّى»، مدرسه‌ى سيار درست كرده بود و با «الجايتوى خدابنده» به اطراف راه مى‌افتاد و طلبه ها را با خودش به مدرسه مى‌برد. بعضى از قضاياى تاريخى، واقعاً انسان را به شك مى‌اندازند كه شايد در آن وقت، واقعاً از موجودىِ انسانىِ خود، استفاده‌ى درست مى‌كردند.
حوزه، نارساييهاى آشكارى دارد كه حاكى از عيوب موجود در آن است. اوّل اين نارساييها را مشاهده كنيم و ببينيم كه آيا آنها را قبول داريم يا نه؟ يكى از اين نارساييها، عدم گسترش كمّىِ متناسب روحانيت است. درست است كه الان روحانيت نسبت به آن وقتها، ده برابر يا به اعتبارى صد برابر شده است؛ اما درعين‌حال، هنوز ما گسترش كمّىِ لازم را نداريم. يعنى مسجد و دانشگاه و روستا و كارخانه و سربازخانه‌اى كه روحانى ندارد و كشورى كه مسلمانانش از وجود روحانى بى‌بهره‌اند، زياد داريم. بنابراين، همين حجم عظيمى هم كه امروز مشاهده مى‌كنيد، از لحاظ كمّى گسترش لازم را ندارد. اين، نارسايىِ آشكارى است كه كسى هم نمى‌تواند منكر آن شود.
در گذشته، در بعضى از شهرهاى بزرگ، ده نفر مجتهد وجود داشتند كه هر كدام از آنان براى اداره‌ى دويست شاگردِ خوب كافى بودند؛ اما امروز يك نفر هم مثل چنين افرادى در آن شهرها نيست. در بعضى از جاها، روحانيونى هستند كه توانايى علمى و فكرى لازم را ندارند و يا چندان تن به كار نمى‌دهند. البته بعضى كسان هم هستند كه خيلى خوبند؛ اما جاهايى هم اين اشكال وجود دارد.
يكى ديگر از نارساييهاى حوزه، نارسايىِ آشكارِ عدم گسترش محتواى حوزه است. ما مسائل حل نشده‌ى فقهى و كلامى،زياد داريم. مجموعه‌ى لازم معارف براى عالِم دين را هم خيلى كم داريم. در جاهاى مختلف، روحانيونى را داريم كه آنچه را كه بايد بدانند تا يك عالم متناسب با امروز باشند، نمى‌دانند. اين را هم تحت عنوان عدم گسترش كيفى - يعنى كمبود محتوايى حوزه - قرار مى‌دهيم.
عدم گسترش در نشر و تبليغ، يكى ديگر از نارساييهاى حوزه است. كتاب و امواج و روزنامه و مجلّه، به قدر كافى از حوزه منتشر نمى‌شود. مبلّغ به قدر كافى از حوزه گسيل نمى‌گردد. الان در آفاق دنيا - آفريقا و اروپا و آسيا - مرتّب از ما روحانى مى‌خواهند. من در سال هفتاد كه همين جلسه را با شما داشتم، مطرح كردم كه بعضى از آقايان اَعلام كه براى كارى به خارج از كشور تشريف مى‌برند، وقتى برمى‌گردند مى‌گويند: «دانشجويان فلان جا را ديديم كه چقدر به روحانى احتياج داشتند. چرا كسى را به آن‌جا نمى‌فرستيد؟». مى‌گوييم: پس خوب شد كه شما براى معالجه به آن‌جا تشريف برديد و اين حقيقت را به چشم خودتان ديديد.
امروز، از همه جاى دنيا، درخواست فراوان است. اين نارساييها وجود دارد و نمى‌شود آنها را منكر شد. اين موارد، حاكى از وجود عيوبى در درون كالبد عظيم اين حوزه‌ى با عظمت است. به‌هرحال، اين عيوب در كنار اين محسّنات و اين موجودىِ علمى و اين اعيان از فضلا و محقّقان و تلاشهاى خوبى كه انجام مى‌گيرد، وجود دارد.
البته در همين حوزه، افراد متعدّدى هستند كه به اين كارها مى‌رسند و واقعاً مى‌نشينند كتاب مى‌نويسند. اگر دستشان رسيد مسافرت مى‌كنند، گرسنگى و خستگى مى‌كشند؛ اگر جبهه‌ى جنگ باز مى‌شود، به جبهه‌ى جنگ مى‌روند؛ اگر جبهه‌ى تبليغ باز مى‌شودند، به جبهه‌ى تبليغ مى‌روند؛ اگر از آنها براى سفر به خارج دعوت مى‌شود، قبول مى‌كنند؛ اگر به روستا دعوت مى‌شود، مى‌پذيرند. از اين قبيل افراد هم داريم. اينها، حركات فردى است و كافى نيست. اينها، نارساييهايى است كه وجود دارد. اين نارساييها حاكى از وجود علّتهايى در داخل است كه بايستى بگرديم آنها را پيدا كنيم.
علّتِ اوّل اين است كه «فقه» كه كار اصلىِ ماست، به زمينه‌هاى نوظهور گسترش پيدا نكرده، يا خيلى كم گسترش پيدا كرده است. امروز، خيلى از مسائل وجود دارد كه فقه بايد تكليف اينها را معلوم كند؛ ولى معلوم نكرده است. فقه، توانايى دارد؛ ليكن روال كار طورى بوده است كه فاضلِ محقّقِ كارآمد، به اين قضيه نپرداخته است؛ مثل قضيه‌ى پول. اصلاً پول چيست؟ درهم و دينار كه اين همه در ابواب مختلف فقهى - مثل زكات و ديات و مضاربه - اسم آنها آمده، چيست؟ بايد به موضوع درهم و دينار پرداخت و بايد تكليف آن روشن شود. خيلى راحت است اگر ما عمليات بانكى - غير از مسأله‌ى پول - و وديعه گذاريها را تحت عنوان قرض و آن هم قرض رَبَوى بگذاريم و دورش را خط بكشيم! آيا جاى اين نيست كه قدرى بيشتر در عمقش فرو برويم و ببينيم كه آيا واقعاً قرض است يا خير. ما در بانك پول مى‌گذاريم و به بانك قرض مى‌دهيم؛ بانك از ما قرض مى‌گيرد. چه كسى اين را قبول دارد؟ شما در بانك وديعه مى‌گذاريد؛ قرض كه به او نمى‌دهيد.
از اين قبيل مسائل زياد است. بحث ارزش پول در هنگام تورّمهاى سرسام‌آور و سنگين - نه آن تورّمى كه به‌طور قهرى در حركت عمومى هر جامعه وجود دارد و موجب رشد است - چه مى‌شود؟ بدون تورّم، جامعه به ركود خواهد انجاميد. آن موارد را نمى‌گوييم. منظور، اين تورمهاى بيست و سى‌وپنجاه درصدى و تورّمهاى سه رقمى است كه از اين هفته تا آن هفته، از ارزش پول كم مى‌شود. در اين حالتها، قضيه‌ى پول چه مى‌شود؟ بدهكاريهاى پولى و قرضهايى كه از هم مى‌گيريم چه مى‌شود؟ اگر شش ماه پيش صد تومان از شما قرض گرفتيم و حالا مى‌خواهيم بدهيم، آن صد تومان با صد تومان حالا فرق دارد. بالاخره تكليف اين مسأله، در فقه بايد روشن شود. بايد براى اين كارها، مبنا درست كرد. البته انسان مى‌تواند كار خودش را به اطلاقات و عمومات، آسان كند؛ اما مسائل اين گونه حل نمى‌شود.
بسيارى از مباحثِ حكومتى، مبحث ديات، مبحث حدود و ديگر مسائل قضا براى دستگاه با عظمتِ قضاوت ما، حل فقهى نشده و تكليفش معلوم نگرديده است. البته كسى در گذشته تقصير نداشته است؛ چون قضا و ديات و حدودى نبود؛ ولى ما امروز تقصير داريم. مرحوم «محقّق اردبيلى» وقتى وارد بحث جهاد مى‌شوند، مى‌گويند اين بحث مورد احتياج ما نيست. آن بزرگوار بيشتر از ما واقفند و خودشان مى‌دانند كه چگونه بايد جهاد كنند؛ اما درعين‌حال مورد نياز و ابتلايشان نبود.با اين همه لطف مى‌كنند و مسأله‌ى جهاد را در چند ورق بيان مى‌كنند. امروز، جهاد مورد ابتلاى ماست. خودِ همين مسأله‌ى جهاد، در فقه ما روشن نيست. بسيارى از مسائل امر به معروف و نهى از منكر، مسائل حكومتى و بسيارى از مباحث مربوط به زندگى مردم همين مسأله‌ى پيوندها و تشريحها مباحثى هستند كه فقه بايد وارد اين ميدانها شود. نمى‌شود با نظر سريعى به آنها نگاه كرد و خيال كنيم كه حل خواهند شد. نه؛ اينها هم مثل بقيه‌ى ابواب فقهى هستند.
شما ببينيد در باب عبادات و طهارت و صلات، فقهاى ما چه دقّتهايى كرده‌اند! اين ذهنِ جوّال آنهاست. اين، عيب هم نيست. مى‌پرسند كه چرا آنها، اين همه دقّت كردند؟ پاسخ اين است كه ذهنِ جوّال است كه كار مى‌كند؛ منتها ممكن است اولويت و تقدّمِ امروز، با گذشته متفاوت باشد. امروز، چيزهايى تقدّم دارد كه بايد ذهن را جولان داد و كار كرد و آن موارد را به بحثهاى عمومى گذاشت.
عدم تحوّل، يعنى عدم پرداختنِ فقه به خود مسأله‌ى فقاهت. فقاهت، يك شيوه و روش براى استنباط آن چيزى است كه ما اسمش را فقه مى‌گذاريم. همان چيزى است كه تا اين درس را نخوانيد، ياد نمى‌گيريد كه چگونه بايد از كتاب و سنّت استنباط كرد. فقاهت يعنى شيوه‌ى استنباط. خودِ اين هم به پيشرفت احتياج دارد. اين‌كه چيز كاملى نيست؛ بلكه متكامل است. نمى‌شود ادعا كرد كه ما امروز ديگر به اوج قلّه‌ى فقاهت رسيده‌ايم و اين شيوه، ديگر بهتر از اين نخواهد شد. نه؛ از كجا معلوم است؟ «شيخ طوسى» - ملّاى به آن عظمت - فقاهت داشت. فتاواى ايشان را در يك مسأله‌ى فقهى ببينيد! امروز، كدام مجتهد حاضر است آن گونه بحث كند؟ آن فتاوا، ساده و سطحى است. مجتهدِ امروز، هرگز راضى نمى‌شود آن طور كار كند و استنباط نمايد.
فقاهت، در دوره‌هاى متعدّدى تكامل پيدا كرده است. انسان، همين‌طور كه به تاريخ فقاهت نگاه مى‌كند، مقاطعى را مى‌يابد. البته نظرات، مختلف است. من تصوّرم اين است كه زمانِ «شيخ»، يك مقطع است و زمان «علاّمه»، مقطع ديگرى است. «علّامه» مى‌گوييم، «محقّق» نمى‌گوييم؛ در حالى كه قاعدتاً اينها يكى هستند؛ براى اين‌كه بحث استدلالى در بساط «علاّمه» زيادتر است و انسان بيشتر مى‌تواند بفهمد كه با مسأله چگونه برخورد مى‌كرده است؛ ولى در مورد «محقّق» به اين روشنى نمى‌شود فهميد.
بعد، يك دوره‌ى تقريباً 250 ساله مى‌گذرد. زمان «محقّق كركى» باز يك مقطع ديگر است و به طور واضح انسان مى‌فهمد كه كيفيت استنباط «محقّق كركى» با كيفيت استنباط «علاّمه» فرق دارد. همان فقاهت است؛ ولى كامل شده است. بعد به مقطع بعدى مى‌رسد كه مقطع تلامذه‌ى «وحيد بهبهانى» است كه آن، شكوفايى فقاهت اصولى است. صاحبِ«رياض» و صاحبِ «قوانين» و «شيخ جعفر» و «سيد بحرالعلوم» و ... در اين مقطع هستند. بعد به زمان «شيخ انصارى» و صاحبِ «جواهر» مى‌رسد كه البته اين مقطع و تحول در شيوه‌ى فقاهت، در كار «شيخ» نسبت به كار صاحب «جواهر»، بيشتر آشكار است. هر چند كار صاحب «جواهر» هم كار نو و جديدى است؛ اما بعد از «شيخ انصارى» - به گمان قاصر اين حقير - اگر بخواهيم از مقطعى اسم بياوريم و بگوييم كه تحّولى در فقاهت انجام شده است، آن مقطع، مقطعِ مرحوم «آيةاللَّه بروجردى» است كه يك مقطع و باب جديدى است كه آن بزرگوار در كار فقاهت باز كرد.
چه دليلى دارد كه فضلا و بزرگان و محقّقان ما نتوانند بر اين شيوه بيفزايند و آن را كامل كنند؟ اى بسا خيلى از مسائل، مسائل ديگر را غرق خواهد كرد و خيلى از نتايج عوض خواهد شد و خيلى از روشها دگرگون مى‌شود. روشها كه عوض شد، جوابهاى مسائل نيز عوض خواهد شد و فقه، طور ديگرى مى‌شود. اين از جمله كارهايى است كه بايد بشود.
محقّقِ امروز نبايد به همان منطقه‌اى كه مثلاً شيخ انصارى (عليه‌الرّحمه) كار كرده است؛ اكتفا كند و در همان منطقه‌ى عميق، به طرف عمقِ بيشتر برود. اين، كافى نيست. محقّق، بايد آفاق جديد پيدا كند. اين كار در گذشته هم شده است. مثلاً شيخ انصارى حكومت را در نسبت بين دو دليل كشف و ابداع كرده است. بعد ديگران آمدند و تعميق كردند و آن را گستراندند و مورد مداقّه قرار دادند.
آفاق و گستره‌هاى جديد در امر فقاهت لازم است. چه دليلى دارد كه بزرگان و فقها و محقّقان ما نتوانند اين كار را بكنند؟ حقيقتاً بعضى از بزرگانِ اين زمان و نزديك به زمان ما، از لحاظ قوّت علمى و دقّت نظر، از آن اسلاف كمتر نيستند. منتها بايد اين اراده در حوزه راه بيفتد. بايد اين گستاخى و شجاعت پيدا شود و حوزه آن را بپذيرد. البته اين طور نباشد كه هر كس هر صدايى را بلند كرد، حوزه آن را قبول كند. درعين‌حال، نبايد حرف جديد در حوزه و در چارچوبهاى مورد قبول، مستنكر باشد.
عيب دوم، عدم گسترش كافى و لازم در باب كلام است كه اين، حقيقتاً فاجعه است. از اين بالاتر و تلختر، فراموش شدن كلام است. حوزه‌ى اسلام و حوزه‌ى علميه‌ى اهل بيت، در درجه‌ى اوّل، حوزه‌ى كلام و بعد حوزه‌ى فقه بود و بزرگانِ فقهاى ما، متكلّمين بودند. شما نگاه كنيد، در حوزه‌هاى ما «كلام» منسوخ است؛ در حالى كه امروز بيشترين تهاجم از سمت مباحث كلامى است.
همان‌طور كه مطرح كردم، ما در گذشته عقب نبوديم و هر كس چيزى مى‌گفت، فوراً جوابش حاضر بود؛ ولى امروز اين قدر مباحث كلامى در دنيا مطرح مى‌شود كه حوزه‌ى علميه از آنها مطّلع نيست. مى‌دانيد امروز چقدر در دنيا مسأله‌ى دين شناسى و فلسفه‌ى دين، مورد بحث است و چه كسانى مى‌نويسند و مى‌گويند و تحقيق مى‌كنند و ما خبر نداريم؟ اين عيب بزرگى است.
البته كسانى از آحاد منتسب به حوزه، كارهاى با ارزشى كردند و مى‌كنند؛ اما اين كار، كار حوزه - در شكل نظام يافته‌ى آن - نيست. كارهاى افراد، غير از كارِ نظام است. نظام حوزه بايستى جواب بدهد. حالا يك نفرى پيدا شد و وارد منطقه‌اى گرديد و كارى كرد و محصولى هم داد؛ نمى‌شود اين را به حساب حوزه گذاشت. انصافاً حوزه در اين زمينه كارى نمى‌كند.
اگر از كار كلامى صحبت مى‌كنيم، فوراً ذهن به نوشتن چهار كتاب بحث كلامى نرود. كار حوزه، نشر بيشتر نيست؛ بلكه توليد فكر تكاملى است. چنانچه توليد افزايش يافت، نوبت به نشر هم مى‌رسد. نشر، مسأله‌ى دوم است. اين طور نباشد كه خيال كنيم مثلاً ده كتاب درباره‌ى مسأله‌اى نوشتيم و قضيه تمام شد؛ نه. حوزه بايد در زمينه‌هاى كلامى، فكرهاى نو توليد كند.
عزيزان من! امروز شبهه‌هاى نو و خطرناكى وجود دارد. آن شبهه‌هاى قديمى تمام شد. امروز، شبهه‌ى «ابن كمونه» را كسى مطرح نمى‌كند. امروز شبهات عظيم در تمام زمينه‌هاى كلامى وجود دارد. از اصل توحيد و لزوم دين بگيريد تا به وجود صانع و نبوّت عامّه و نبوّت خاصّه و بعد مسأله‌ى ولايت و مسائل گوناگونى كه در زمينه‌هاى دينى و اسلامى وجود دارد، برسيد. همه‌ى اينها مورد بحث است و امروز نسبت به همه‌ى اينها شبهه وجود دارد. چه كسى بايد به اين شبهات پاسخ دهد؟ مگر علما، مرزداران عقيده نيستند؟ آيا مرزهاى عقيده مدافع ندارد و رهاست؟ چه كسى در مقابل ايتام آل محمّد صلوات‌اللَّه عليهم اجمعين كه بى‌دفاع در معرض اين امواج قرار گرفته‌اند، جواب خدا را خواهد داد؟
نتيجه اين مى‌شود كه وقتى كسى بر جامعه‌ى ما گستاخى كرد و يك شبهه را به صداى بلند گفت، به جاى اين‌كه ناگهان از ده نفر صدايى بلند شود و بدون عصبانيت و خشم، جواب شبهه را بدهند، عصبانى مى‌شويم و دعوا و جنجال مى‌كنيم؛ در حالى كه اگر دست ما پُر بود، چرا دعوا كنيم؟ يك نفر مقاله‌اى مى‌نويسد و حرف بى‌منطق و بى‌استدلالى را بيان مى‌كند و يا با استدلال غلط و مغالطه جلو مى‌آيد - مثل قضيهِ معروفِ كشيدن عكس مار به جاى نوشتن آن - آن گاه بلافاصله ده، بيست مقاله و يا صد مقاله از حوزه‌ى علميه قم بيرون مى‌آيد و در هر روزنامه و مجلّه‌اى جوابش داده مى‌شود و تمام مى‌شود مى‌رود.
براى كسى كه عصبانى شود، جايى باقى نمى‌ماند. چرا عصبانى شويم؟ حيف نيست كه حوزه‌ى اسلام و اين دينِ منطقى و مستدل را متّهم كنند كه استدلالى نيست و شما اهل دعوا هستيد!؟يك دروغ هم رويش بگذارند و بگويند شما اهل تكفيريد! ما چه كسى را تكفير كرديم؟ چقدر كافر هستند كه ما تكفيرشان هم نكرديم؟ امروز، حوزه كسى را تكفير نمى‌كند. پس عيب اوّل مربوط به فقه بود و عيب دوم كه به نظر من بيش از عيب اوّل است و واقعاً درد بزرگى است،مربوط به كلام است كه بايد زودتر به دادش برسيم. شما هم بايد چنين كنيد.
سومين عيبى كه وجود دارد، نارسايى در امر تبليغ است. حوزه، يك عيب اساسى در امر تبليغ دارد و آن اين است كه تبليغ از آن جدا شده است. البته عدّه‌اى از حوزه‌ى علميه در فصل تابستان يا در ايام محرّم و يا ماه رمضان، بر اساس بعضى از انگيزه‌ها و نيازها، مجبور مى‌شوند به تبليغ بروند؛ ولى درعين‌حال، حوزه تبليغ و درس مربوط به آن را ندارد. تبليغ هم يك كار و فّن است و مى‌تواند يك علم باشد و هست و بايد تدريس شود. يكى خوب و يكى بد در مى‌آيد، يكى حرفى كه مى‌خواهد بزند، عكس او را مى‌زند. خيلى اتّفاق مى‌افتد كه بر اثر بلد نبودن، فردى چيزى بگويد و آن چيزى كه از حرف او استنتاج مى‌شود، عكس چيزى باشد كه نيت اوست و خودش هم ملتفت نيست! يا مثلاً مى‌رود تبليغ كند؛ ولى روانشناسى تبليغى ندارد و با مردم حرفى را مى‌زند كه حرف آنها نيست! حرفى را كه بايد در دانشگاه زد، در روستا مى‌زند و حرفى كه بايد در روستا زده شود، در كارخانه مى‌زند! بنابراين، تعليم و روش‌يابى علمى و فراهم كردن مقدّمات علمى براى تبليغ - مثل روانشناسى اجتماعى - در حوزه نيست.
فراهم كردن مواد تبليغ، مثل دسته بندى و مشخّص كردنِ مباحثى كه لازم است براى انواع مستمعين انجام گيرد، وجود ندارد. مثلاً اگر خواستيد به فلان كشور برويد، اين مطالب لازم است؛ ولى در فلان كشور ديگر، اين مطالب مفيد نيست و به درد نمى‌خورد. در داخل كشور و در روستا يك طور است و در شهر بزرگ، طور ديگر. در تهران و دانشگاه و محيط طلبگى يك طور است و در روضه‌ى زنانه، طور ديگر. اين دسته‌بندى در حوزه انجام نگرفته است. انواع تبليغ - صوتى و تصويرى - بايد از اين‌جا صادر شود.
من از آدمهايى نيستم كه هر چيزى مطرح مى‌شود، آن را با بيگانه‌ها مقايسه كنم و به خوديها سركوفت بزنم؛ اين را بدانيد. من معتز به حقايقى هستم كه در جامعه‌ى خود ما وجود دارد. من هيچ قائل نيستم كه ديگران پيش رفته‌اند؛ اما چيزهايى است كه انسان مى‌بيند در دنيا چگونه عمل مى‌كنند.
كليسا از لحاظ علمِ دين صفر است. البته در بين كشيشها كسانى هستند كه پروفسورند و در رشته‌هاى گوناگون - مثلاً بيولوژى و گياه شناسى - درس خوانده‌اند. اين علوم، علومى نيست كه به روحانيت كارى داشته باشد؛ ولى به‌هرحال عدّه‌اى از روحانيون مسيحى، دنبال آن رفته‌اند. در بين مكتشفين معروف، تعدادى كشيش هستند و مثلاً رياضى و تاريخ خوانده‌اند؛ اما كليسا داراى علمِ دين به صورت مدوّن و عميق و استدلالى نيست؛ ولى درعين‌حال، از لحاظ تبليغى جلو است.
آنها بسيارى از فيلمها را ساخته‌اند كه ظاهرش هم نشان نمى‌دهد؛ اما تبليغِ مسيحيت است. حتى دوستانِ خودِ ما در تلويزيون، ايام ژانويه و كريسمس كه مى‌شود، به مناسبت اين‌كه عدّه‌اى از هم ميهنان ما مسيحى هستند، از روى ملاطفت و يا مثلاً مجامله با آنها، چند فيلم مسيحى و كليسايى را پخش مى‌كنند. من نگاه كردم، ديدم اغلب اينها تبليغ كليساست. آن‌كه اين فيلم را گذاشته، نفهميده است؛ اما كسى كه اين فيلم را مى‌بيند متأثر مى‌شود. كشيشى را در يك چهره‌ى نورانى نشان مى‌دهد كه فلان كار را مى‌كند. البته همه نوع كشيش داريم و من از آنها بى‌اطّلاع نيستم. هم كشيش خوب و هم كشيش بد داريم؛ اما غرضم «تبليغات» است كه ما آن را نداريم.
اين كارها، كارهايى نيست كه يك شبه انجام گيرد. امروز اگر شما در اين زمينه‌ها شروع به كار كرديد و توليد امواج صوتى و تصويرى - بخصوص تصويرى - داشتيد، شايد ده سال ديگر، اين توانايى براى حوزه به وجود آيد؛ ولى ما فعلاً اين را نداريم. از هنر استفاده نمى‌كنيم؛ كتاب و مقاله و مجلّه هم نداريم! آن موارد، چيزهاى مدرن و جديد و دور از دسترس بود؛ اما كتاب و مقاله كه دور از دسترس نيست. اينها را هم نداريم! حوزه به عنوان حوزه، در زمينه‌ى تبليغ دين، كتاب و مطبوعات و مجلّه هم ندارد! نارسايى در امر تبليغ وجود دارد؛ ولى اهتمام به امر تبليغ به عنوان امرى كه مربوط به نظام است، در حوزه نيست. نكات گفتنى درباره‌ى حوزه بسيار است؛ ولى به فصل آخر - كه علاج اين نارساييهاست - مى‌پردازم. عزيزان من! امروز اين كار قابل علاج است. ممكن است ديروز قابل علاج نبود و - نستجير باللَّه - ممكن است فردا هم نباشد. «قم فاغتنم الفرصة بين العدمين». چهار سال پيش كه اين‌جا آمدم، صحبت كردم و گفتم ما در دوران جوانى كه تازه اين افكار را ياد گرفته بوديم و با افكار نوِ مربوط به حوزه‌ها آشنا شده بوديم، موقعيت مناسبى براى اجراى طرحهاى نو نداشتيم. آن وقتها هم اين افكار بود. اينها حرفهاى جديدى نيست. يكى از دردهاى ما نيز همين است كه سالهاست انگيزه‌ها وجود دارد؛ ولى به تناسب آن انگيزه‌ها، كار كمى شده است.
اولين نفر مرحوم آيةاللَّه بروجردى (رضوان اللَّه عليه) بود كه در آن روزها، امام (رضوان اللَّه عليه) و مرحوم «آيةاللَّه محقّق داماد» و «مرحوم آيةاللَّه حاج آقا مرتضى حايرى» - فضلاى جوان و پرنشاط آن روز حوزه - با همين انگيزه‌ها دور آقاى«بروجردى» را گرفتند؛ ولى بعد به دلايلى نتوانستند و رها كردند و كنار آمدند. در آن وقتها، اين حرفها بوده است و مرحوم آيةاللَّه امينى (رضوان اللَّه عليه) براى خود من نقل مى‌كرد كه در زمان «آسيد ابوالحسن»، در نجف هم همين افكار بوده است كه مرحوم «آيةاللَّه خويى» و بعضى آقايان ديگر، جزو همان جوانهاىِ پرشورِ آن روز بودند كه اين حرفها را مى‌زدند.
حرفى كه مى‌توانيم بزنيم اين است كه آن روز، اينها نمى‌توانستند كارى بكنند؛ چون حكومت ظالمى بر سرِ كار بود و پول و امكانات در اختيار ما نبود و اجازه‌ى كار نمى‌دادند و هر روحانى كه مى‌خواست در اين زمينه‌ها اقدامى كند، به دهانش مى‌زدند. بزرگانِ حوزه هم مى‌ترسيدند كه اصلِ حوزه از بين برود. اگر عدّه‌اى مى‌گفتند بياييد اصلاح كنيد، مى‌گفتند اصلِ حوزه در خطر است و ظالمين كه بر سر كارند، حوزه را مى‌بلعند. ولى امروز، اين حرفها نيست.
البته اين نكته را نيز بگويم كه امروز هم تا ما يك كلمه حرف مى‌زنيم، بدخواهان مى‌گويند اينها مى‌خواهند حوزه را دولتى كنند! خير؛ من قوياً اين ادّعا را تكذيب مى‌كنم. البته دولت، دولت اسلامى است، رئيس دولت هم يك فردِ فاضل و طلبه‌ى خودِ اين حوزه است. رئيس جمهور ما، خودىِ اين حوزه است و بيگانه نيست؛ اما من اعتقاد ندارم كه حوزه بايد وابسته به يك تشيكلات ديگرى شود. اين اعتقاد، متعلّق به حالا نيست. از سابق - قبل از انقلاب و بيشتر پس از انقلاب - كه اين قضيه مطرح مى‌شد كه آيا اگر دولت اسلامى باشد، باز هم حوزه بايد تشكيلات جدايى داشته باشد يا خير؟ من جزو كسانى بودم كه مستدلاًّ و با تكيه بر ادلّه‌ى قوى، معتقد بودم كه حوزه بايد مستقل باشد. الان هم عقيده‌ام همين است. از كسى هم نمى‌خواهم تقيه كنم؛ ملاحظه‌ى كسى را هم نمى‌كنم.
به دهن كسانى كه در مقابل هر حرف اصلاحى، وسوسه‌اى را در وسط مى‌گذارند، بزنيد. دشمن به طور قطعى و روشن، همه چيز را مى‌برد. نمى‌گوييد شايد هر فرياد اصلاحى و هر سخن دردآلودى كه از دل دردمندى بلند مى‌شود، فوراً چيزى به آن بچسبانند؟ اين مسأله، علاج دارد. امروز مى‌شود اين علاج را انجام داد. امروز، حكومتى الهى و اسلامى و متّكى و معتقد به حوزه و قدردان و پشتيبان آن داريم. من آماده هستم تا هر حركت خوبى را در اين زمينه پشتيبانى كنم. بنابراين امروز، روز علاج است. بايد علاج كنيم. اگر نكرديم، خداى متعال مؤاخذه خواهد كرد. اين، عقيده‌ى من است.
آنچه را كه به نظر مى‌رسد علاج اين موارد است؛ فهرست‌وار مطرح مى‌كنم:
اوّلاً، قبولِ درد است. كسانى نيايند بگويند اين حرفها چيست و مطرح كنند كه «شيخ انصارى» و «ميرزاى نائينى» و «آخوند» و «امام» و ديگر بزرگان، در همين حوزه‌ها پرورش پيدا كرده‌اند و شما حرف تازه‌اى مى‌زنيد! اگر آنها درد را قبول نكردند، درمان درست نخواهد شد. اين كار، به دست شما - بخصوص فضلاى جوان - است. بگوييد، تكرار كنيد، بنويسيد، استدلال نماييد؛ با كسانى كه اين موارد را قبول ندارند، مباحثه كنيد، مجادله‌ى بحق كنيد و ثابت نماييد كه اين بيمار، واقعاً بيمار است و اين موجود زنده، درد دارد. اگر درد را نفهميدند، اين بيمار درمان نخواهد شد.
ثانياً، گماشتن همّت به علاج است. نگويند: بله؛ درد هست؛ ولى حالا چه كار كنيم؟! حدود سى سال پيش، يكى از بزرگان حوزه - كه رضوان خدا بر او باد و من با دل و جان به او ارادت داشتم درباره‌ى مسأله‌اى مى‌فرمود: «بله؛ يك گناه يا جرم بزرگى -تعبير درست يادم نيست انجام شده است؛ ليكن حالا ديگر چه كار مى‌توانيم بكنيم؟» اين، يعنى نگاه كردن، مشكل را ديدن؛ اما همّت به علاج آن نگماشتن. راهش همين است كه كسانى - بخصوص جوانان - كه احساس درد مى‌كنند، آن درد را گسترش دهند، منتشر كنند، به ديگران منتقل نمايند، با كار آمدان و متنفّذين حوزه آن را در ميان بگذارند و وادار كنند كار انجام گيرد.
ثالثاً، بيدار شدن روحِ كار در جوانان حوزه است. وقتى مى‌گوييم جوان، منظور اين نيست كه هر جوانِ خامِ از راه رسيده‌اى، علاج كننده‌ى درد است. منظور من فضلاى جوانند كه الان بحمداللَّه در حوزه، طبقه‌ى بزرگى را تشكيل مى‌دهند و سنّشان در حدود چهل و حول و حوش آن است و كفايه و مكاسب و درس خارج تدريس مى‌كنند و سالهاست كه پاى درس فقه و اصول نشسته‌اند و بعضى مباحث ديگر هم دارند. روحِ كار، بايستى در اينها زنده شود. كسانى كه مخاطبان ما هستند، بايد روح كار را در آنها زنده كنند. اگر نكردند، خود اينها بايستى حركت و تلاش كنند و همّت بگمارند.
رابعاً، مركزى به طور مشخّص، متصدّىِ سررشته دارِ انجامِ اين كارها شود. چهار سال قبل، بحث ما بر سر تأسيس اين مركز بود كه بحمداللَّه امروز حاصل شده است. امروز، حوزه يك شوراى عالى و يك مدير دارد كه من در همين جا فرصت را مغتنم مى‌شمارم و از زحمات جناب آقاى مؤمن (ادام‌اللَّه‌بقائه‌الشّريف) به خاطر زحمات چند ساله‌شان در سمت مديريت حوزه تشكّر مى‌كنم و هم به جناب آقاى استادى (دامت بركاته) كه عزيزِ ما هستند و اين بار مهم را به دوش گرفتند و من واقعاً از صميم دل به ايشان اخلاص دارم، خوشامد عرض مى‌كنم. حوزه بايد مركز و سررشته دارِ اين حركتها باشد. مديريت، دو گونه كار مى‌تواند بكند: يك گونه، كارهاى قانونى و آيين‌نامه‌اى است كه مثلاً امتحانات و گزينش و شهريه اين طور باشد. يكى هم كارهاى بزرگ و عظيمى است كه شايد تحت يك آيين نامه و نظامنامه‌اى هم نيايد؛ بلكه حركتى جهادى و بسيجى و به كارگيرىِ افراد گوناگون و راه انداختنِ امور است. به‌هرحال، بايد مركزى مباشرت مستقيم و مشخّص كند و به نظر من، امروز اين مركز، مديريت حوزه است.
خامساً، ايجاد محيطهاى باز براى پرورش افكار است. بايد اين كار در حوزه انجام شود و از چيزهايى است كه حوزه را زنده خواهد كرد و آن نتايج، مترتّب خواهد شد. بايد براى فقه و كلام و علوم عقلى، مجمعهايى تشكيل شود و مثلاً براى فقه، مجمعِ بررسىِ مباحثِ تازه‌ى فقهى مركّب از هفت، هشت، ده نفر طلبه‌ى فاضل ايجاد شود و اينها مركزى داشته باشند و جلساتى تشكيل دهند و سخنرانيهاى فقهى بگذارند تا هر كس هر خطابه و مطلب و فكر جديدى در فلان مسأله‌ى فقهى دارد - از طهارت تا ديات، كوچك و بزرگ - به آن‌جا بياورد و آنها نگاه كنند؛ اگر ديدند اركانش درست است (نه اين‌كه خودِ حرف درست باشد) و متّكى به بحث و استدلال طلبگى است و عالمانه طرح شده است، آن را در فهرست بنويسند و در نوبت بگذارند تا اين‌كه آن فرد، روزى بيايد و در حضور جماعتى كه اعلان مى‌شود خواهند آمد، سخنرانى كند و آن مسأله را آزادانه تشريح نمايد و يك عدّه هم آن‌جا اشكال كنند.
ممكن است كسانى كه در آن جلسه هستند، از خود آن شخص فاضلتر باشند. هيچ اشكالى ندارد. يك مسأله كه بحث مى‌شود، اين فكر پراكنده مى‌گردد. اين طور نباشد كه تا كسى يك فكر و يا فتواى جديد فقهى - ولو غلط - داد، برخورد اوّل ما نفى باشد و بگوييم ببينيد فلان كس چه فتواى چرندى در فلان مسأله داده است! بالاخره يك نظر فقهى بايد طرح شود و مورد بحث قرار گيرد و براى ابداع افكار جديد فقهى، ميدان باز شود. البته اين كار بايد با ضابطه و قانون باشد؛ نه اين‌كه هر كسى بيايد براى خودش حرفى بزند.
مجمعى شبيه همين، براى كلام باشد. افكار و حرفهاى كلامى جلو بيايند و طلبه‌ها يكديگر را براى طرح آن، خبر كنند. بايد حرفها در فضاى حوزه قابل بيان شود و كسانى كه حرف تازه‌اى دارند، بيايند بگويند. «رُبَّ حامل فقهٍ الى مَن هُوَ اَفقَهُ مِنه». اى بسا كسانى كه يك مطلب فقهى را ابراز مى‌كنند، كسى مى‌شنود و از او منتقل مى‌گردد و بعد به يك مطلب خوب مى‌رسد. ممكن است آن مطلبى كه القا شده، اصلش غلط و حرف بى‌ربطى باشد؛ اما كسى كه آن‌جا نشسته، به يك مطلب جديدى برسد و ميدان و عرضه‌ى افكار جديدى باز شود. در زمينه‌ى علوم عقلى نيز همين‌طور است.
سادساً، تغيير جدّىِ كتب درسى است. مسأله‌ى كتابهاى درسى را بايد جدّى گرفت. بايد كتابهاى درسى تغيير كند. بناى بر تغيير هم بايد بر صرفه‌جويى در وقت طلبه باشد. طلبه‌ى ما «مُغنى» را مى‌خواند؛ در حالى كه همين مطالبى كه در «مُغنى» است؛ مقدار لازمِ آن در كتاب كوچكتر ديگرى وجود دارد كه به زبان خيلى خوبى نوشته شده و يك نفر نويسنده‌ى معاصر، آن را نوشته است. چه لزومى دارد كه ما حرف «ابن هشام» را بخوانيم؟ اين كار، چه خصوصيتى دارد؟ «مُغنى» درسِ خارجِ نحو است. مى‌بينيد كه استدلال مى‌كند آيا «واو» براى فلان معنا مى‌آيد يا خير. فلان كس گفته است مى‌آيد، دليلش اين است. فلان كس هم پاسخ او را داده است. اين، درسِ خارج است. مگر ما مى‌خواهيم خارجِ نحو بخوانيم؟ ما مى‌خواهيم بدانيم «واو» در چه معنايى استعمال مى‌شود. اين نكته را در كتاب نوشته‌اند.
چرا ما بى‌خود، در «مُغنى» يا «مطوّل» اين همه وقت تلف كنيم؟ آنچه را كه بايد در «مطوّل» ياد گرفت، در كتابى حدود يك دهم «مطوّل» هست. آن را بخوانيد. چه لزومى دارد كه ما كتاب «معالم» را بر اساس اوّلين كتاب اصولى بخوانيم كه مثلاً متعلّق به چهار قرن پيش است؟ در حالى كه كتاب «معالم»، علاوه بر اين‌كه مطلبش يك مطلب اصولى است و بالاخره براى متعلّم جديد است، عبارات آن هم عبارات مشكلى است. چرا ما طلبه را به عبارت معطّل كنيم؟
امروز در دنيا تمرين مى‌كنند كه مشكلترين مطالب را به آسانترين زبانها بيان و فرموله كنند. رمز مى‌گذارند تا با گفتن يك كلمه، مخاطب ده كلمه را بفهمد؛ اما ما بياييم عبارتِ مشكلى را براى بيان مطلبى انتخاب كنيم. همين مطالبى راكه مرحوم صاحب«معالم» به عبارتِ مشكل بيان كرده است، فرد ديگرى در كتاب اصولىِ ديگرى كه از «معالم» كوچكتر و جديدتر هم هست، چهار صد سال بعد از «معالم» نوشته و همه‌ى مطالب لازم «معالم» را به زبان ساده بيان كرده است. اين‌كه بهتر از آن است. چه استدلالى پشت سر اين وجود دارد كه ما كتابها را عوض نكنيم؟
بايد لَجنه‌اى از فضلاى بزرگ حوزه‌ى علميه بنشيند و يك دوره فقه - از طهارت تا ديات - به زبان ساده بنويسند كه كار «شرح لُمعه» را بكند و كيفيت استدلال را نشان دهد. «شرح لمعه»، كتاب نسبتاً مشكلى است. ما چرا براى اين عبارت، طلبه را معطّل كنيم؟ كتابهاى درسى ديگر نيز همين گونه‌اند. اين كتابها كه از آسمان نازل نشده است. يك روز هم كتابهاى درسى ديگرى بود. مگر «رياض» كتاب بدى است؟ مى‌گويند كتاب «مكاسبِ» شيخ، كتاب خيلى خوبى است.البته كه كتاب خوبى است؛ ولى مگر «رياض» كتاب بدى است؟ يك روز در حوزه‌هاى علميه، «رياض» مى‌خواندند كه البته زمان ما نبود؛ بلكه زمانِ پدران ما بود. از جمله كتابهاى معمولى كه طلبه‌ها در حوزه مى‌خواندند، دو جلد كتاب «رياض» بود. آيا حالا هم ما «رياض» بخوانيم؟ آنها «قوانين» و «فصول» مى‌خواندند؛ اما حالا نمى‌خوانند و منسوخ شده است. اين كار چه مانعى دارد؟
بايد لَجنه و هيأتى بنشينند و مباحثى كه شما در «مكاسب» مى‌خواهيد ياد بگيريد، در كتابى كه خيلى هم به مشكلىِ «مكاسب» نباشد و آن مطالب و استدلالها را هم داشته باشد؛ بنويسند و آن كتاب در حوزه‌ها خوانده شود. ما مى‌خواهيم كارى صورت گيرد كه طلبه وقتى به پاى درس خارج - كه اوّلِ شروعِ كارِ جدّى است، والاّ بقيه مقدّمات درس خارج است - مى‌رسد، اگر استاد در درس خارج كلمه‌اى گفت و اشاره‌اى كرد، او گيج و گم نباشد. مسأله‌ى اصولى را بداند. كتاب اصول خوانده باشد. فقه بلد باشد. ذهنش با استدلالها آشنا باشد و مبناى «شيخ» و «آخوند» را بداند.
اين، هدفِ طلبه‌اى است كه سطوحِ مقدّماتى و عاليه را مى‌خواند. اگر بتواند همه‌ى اينها را در ظرف چهار سال بخواند، مگر عيب دارد؟ طلبه را از ديپلم بپذيريم، پنج سال درس مقدّمات و ادبيات و سطوح را بخواند و بعد وارد درسِ خارج شود و كار اصلى را شروع كند. ما اگر زمان را كوتاه كنيم، بعد در اين مدّت چيزهاى ديگرى هم ياد خواهد گرفت.
الان اگر بگوييم«طلبه زبان خارجى لازم دارد و امروز در دنيايى كه اين همه به هم وصل است، اگر كسى بخواهد به طور كامل مفيد باشد، بايد زبان خارجى بداند» مى‌گويند: طلبه وقت ندارد. راست هم مى‌گويند. واقعاً با اين وضعيت، طلبه وقت ندارد؛ ولى اگر در وقت صرفه جويى كنيم، طلبه مى‌تواند به تعليم زبان خارجى هم بپردازد.
بنابراين، تغيير جدّى در كتب درسى بايد صورت گيرد؛ چون تحوّل از پايه بايد شروع شود. در خودِ كتب درسى بايد كار شود و در درس خارج فقه هم مباحث كاربُردى و مورد استفاده بايد مطرح گردد. بعضى از مباحث - مخصوصاً در اصول و در فقه - وجود دارد كه واقعاً مورد احتياج نيست؛ ولى در اصول و فقه، اين مباحث را مى‌خوانند. يك فقيه، در تمام طول بيست سال هم كه استنباط كند، ممكن است يك بار حاجتش به بحثى، يا به مبناى معانى حروف، يا در حقيقت و مجاز و يا مبانى ديگر بيفتد. چه لزومى دارد ما اين همه در مباحثِ غير لازمِ اصولِ، معطّل شويم؟ در اين زمينه، مرحوم شهيد صدر (رضوان اللَّه عليه) كار خوبى كرده‌اند. آن كارى كه ايشان در باب اصول كردند و آن پيشنهادى كه در زمينه‌ى درس و تعليم اصول دادند، پيشنهاد خوبى است.
سابعاً، ايجاد رشته‌هاى مستقل - مثل فقه - براى كلام است. فقه، يك رشته‌ى اصلى در حوزه‌ى علميه است. كلام هم بايد يك رشتهّ اصلى باشد. نگوييد كه حالا چند ساعت هم كلام مى‌گذاريم؛ نه. طلبه بايد تا جايى بخواند، بعد طرف فقه يا كلام برود. به عنوان يك رشته‌ى اصلى در حوزه، بايد مجتهد در كلام هم داشته باشيم.
ثامناً، وارد كردن زبان بيگانه در درسهاى اجبارى حوزه است كه آن را مطرح كردم.
تاسعاً، تقسيم تدريجى طلّاب بر حسب اهداف است. آمارى كه من دريافت كردم، حدود بيست و سه چهار هزار طلبه را در حوزه نشان مى‌دهد. اگر اين آمار را ملاك محاسبه قرار دهيم، از اين تعداد، حدود هفت، هشت هزار نفر جزو فضلاى بزرگ و علما هستند كه در اين تقسيم بندى نمى‌گنجند. اين افراد، كسانى هستند كه مراحلى را گذرانده‌اند و به مدارج عالى علمى رسيده‌اند. بخش ديگر، كسانى هستند كه در جوانى اهل درس خواندن نبودند و حالا هم ديگر وقتش را ندارند.
فرض كنيد اگر پانزده هزار طلبه در قم وجود داشته باشد، بر اساس ضابطه‌ى قبلى، حدود هزار نفر از آنها را گزينش كنيم تا فقيه و مجتهد بزرگ تربيت شوند. البته اين كار بايد در زمان و وقت خودش انجام گيرد. مثلاً يك دوره‌ى بيست ساله را در نظر بگيريم كه طبيعتاً هر سال، جمع جديدى اضافه خواهند شد و جمع ديگرى هم خارج خواهند گرديد؛ ولى ميانگين تقريباً همين بيست سال است. اين افراد بايد افراد مستعدى باشند كه استعداد و شوق فقاهت داشته باشند و اهل انصراف از فقاهت نباشند. بايد اينها را گزينش كرد و روى آنها كار ويژه‌ى فقاهتى انجام داد. از بين اينها، مدرّسين و مؤلّفينِ بزرگِ فقه و مراجع تقليد در خواهند آمد. هزار نفر فقيه، كم نيست كه اين حوزه بتواند در ظرف مدت بيست سال بيرون بدهد. اين، خيلى زياد است.
اگر شما بيست سال يا چهل سال پيش تاكنون را نگاه كنيد، متوجّه مى‌شويد هزار فقيه زبده‌ى برجسته‌ى بزرگى كه بتوانند دنياى اسلام را از لحاظ فقاهت علمى بپوشانند و هزار نفر متكلّمِ مجتهد در كلام، نيازهاى جهان اسلام را تأمين كنند؛ كم نيستند. كسانى كه شوق و علاقه دارند، اينها را پيدا كنند. بايد به اينها درسِ مخصوص داده شود. اگر لازم است، دوره‌هاى خارج بروند و يا در دانشگاهها بورسيه شوند و بورس بگيرند.
از اين تعداد كه بگذريم، در مرحله‌ى بعد، پنج هزار نفر عالم شهرى در حدود متوسّط تربيت كنيم. در ميان اين افراد، مجتهد و قريب الاجتهاد و مجتهد متجزّى هست و آنچه كه لازم دارند، تأمين مى‌شود. البته اين هم يك دوره‌ى مشخّص خواهد داشت. ممكن است مثلاً يك دوره‌ى بيست ساله لازم داشته باشند. اگر آن دو دسته‌ى اوّل، حدود بيست سال طول مى‌كشد، اين دسته‌ى دوم كمتر خواهد بود. همه‌ى اينها قابل برنامه ريزى است.
پنج هزار نفر هم به عنوان مبلّغ و منبرى و نويسنده و گوينده‌ى عالِم و فاضل انتخاب شوند و سه هزار نفر هم به منظور تبليغ در خارج از كشور و در سطح دنيا گزينش شوند. مجموع اينها پانزده هزار نفر مى‌شود. البته، فردا اين كار نخواهد شد. اگر ما امروز شروع كنيم، ممكن است پنج سال ديگر بتوانيم چنين تقسيم‌بندى‌اى را بكنيم؛ ليكن حوزه بايد به اين‌جا برسد و بالاخره هر روز كه چنين كارى را انجام ندهيم، دير است. مى‌دانم كه كار پيچيده و دشوارى است؛ اما اگر حوزه - نه يك نفر - تصميم بگيرد، اين كار خواهد شد.
مخاطب عرايض من، سه دسته هستند:
يك دسته بزرگان حوزه‌اند كه بحمداللَّه جمع كثيرى از حضرات، اين‌جا تشريف دارند. از قديم نسبت به اكثر اين آقايان ارادت داريم و بعضى از آنها، هنگامى كه من طلبه‌ى جوانى بودم، در همين حوزه، جزو بزرگان و فضلا بودند و هميشه آنها را به بزرگى و عظمت و تقوا و علم شناخته‌ايم. اينها چون در حوزه منتفّذند، مخاطبِ اوّل هستند.
مخاطب دوم، فضلاى جوان حوزه هستند. شما مستقلاًّ مخاطبيد. شما هم بايد در اين زمينه كمر همّت ببنديد.
مخاطب سوم، دستگاه مديريت و شخص مدير عزيز و محترم حوزه و شوراى عالى حوزه‌ى علميه هستند كه اينها بيشترين بار را خواهند داشت و براى اين‌كه اين كار راه بيفتد، بايد اجتماعات علمى تشكيل شود.
من در آن سفر قبلى هم عرض كردم كه براى هر مسأله‌اى كه مى‌خواهيد حل كنيد، يك سمينار - به معناى واقعى كلمه - درست كنيد. نه سمينارى كه دو سه نفر بيايند سخنرانى كنند و بروند! اين‌كه سمينار نيست؛ جلسه‌ى سخنرانى است. سمينار، يعنى يك موضوعِ محتاج به تأمّلِ عقلى انتخاب شود و افراد صاحب نظرى بروند فكر و مطالعه و آمارگيرى و ... كنند و بيايند اين‌جا بحث كنند و نظراتشان را بگويند. بعد آن جمعى كه اداره كننده‌ى سمينارند، اين نظرات را جمعبندى كنند تا يك دستاورد به وجود آيد.
البته، آن دفعه يك سمينار تشكيل شد كه نتايجش هم بحمداللَّه خوب بود؛ اما با گذشت مدّت زمانى، تعقيب نشد. شما بايد افرادِ مناسب براى اين كار را انتخاب كنيد، روشها را بسنجيد و برگزينيد و علاج مشكل را بيابيد. صد نفر يا پنجاه نفر صاحب نظر را انتخاب كنيد، كسانى كه مديريت اين كار را به عهده مى‌گيرند، دعوت كنيد تا دو سه روز دور هم بنشينند و تفكّر و بحث و استدلال كنند. حوزه‌ى علميه، حوزه‌ى استدلال است. بحث طلبگى كنيد تا از نتايجش استفاده شود.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد ما را در راه رضاى خودت موفّق بدار. خدايا! ما را بيامرز. نيتهاى ما را خالص كن. نصيب ما را از اين مجلس، نصيب وافرى نزد خودت قرار بده. پروردگارا! حوزه‌ى علميه را پايدار بدار و آن را همواره مبارك و منظور حضرت بقيةاللَّه ارواحنافداه قرار بده. پروردگارا! نصيب ما را از اين شهر پرخير و بركت، نصيب وافرى قرار بده.
اللّهم اقسِم لَنا فى شهرِنا هذا خَيرَ ما قَسَمتَ. وَ اقسِم لَنا مَن قَضائكَ خيرَ ما خَتَمتَ. وَ اقسِم لنا بالسَّعادةِ فيمَن خَتَمَت. وَ اَحينا ما اَحييتَنا مَوفوراً و اَمِتنا مَسروراً وَ مَغفُوراً.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
 
 
امتیاز دهی
 
 

بيشتر
تعداد بازديد اين صفحه: 1406
   

 

 

 

خانه | بازگشت |
Guest (PortalGuest)

مهر حوزه
مجری سایت : شرکت سیگما